نامه‌

DINA DINA DINA · 1404/4/19 09:21 · خواندن 1 دقیقه

💌 نامه‌ای از لیا به Lelia و Elizabet، مخاطب‌های همیشگی سرون  

به شما، که قصه را نفس کشیدید... نه فقط خواندید.  

من لیا هستم.  

دختر گل یخ، کسی که همیشه بین انتخاب‌ها ایستاده—نه برای تصمیم گرفتن، بلکه برای فهمیدن اینکه کدوم درد ارزش تحمل کردن داره.  

شما، قبل از شروع واژه‌هام، بودید.  

وقتی هنوز هیچ جمله‌ای گفته نشده بود، رد نگاهتون از توی نقشه‌ها عبور کرده بود، قلب‌هاتون توی قانون‌های نانوشته لرزیده بود، و منو حس کردید... حتی وقتی خودم هنوز خودمو باور نکرده بودم.  

شما مثل یه طلسم واقعی بودید.  

هر کامنت، مثل صدایی بود که می‌گفت:  

«من هستم. من حس کردم. من باهات بودم.»  

و من، توی هر انتخابی، توی هر لحظه‌ای که شک کردم، صدای شما رو یادم اومد.  

نه فقط به‌خاطر قصه‌م... بلکه به‌خاطر اینکه فهمیدم قصه‌ام تنها نیست.  

به شما که بی‌صدا باهام حرف زدین،  

با دل‌هاتون نفس کشیدین،  

و با حرف‌هاتون روح گذاشتین توی جاده‌های سرون—  

مرسی که هستین.  

نه فقط مخاطب، بلکه نگهبان‌های بی‌صدا.  

اگه روزی قصه به پایان برسه، مطمئنم آخرین جمله با صدای شما خونده می‌شه...

با عشق یخ‌زده‌ای که به آفتاب نگاهتون دلگرم شد،  

لیا ❄️